با این که گرفته رنگ غم بال وپرم
ای کاش به سمت بیکران ها بپرم
باید بروم که آسمان منتظر است
من شاعرم و اسیر جایی دگرم...
شعراز دوستم استاد حاجی بنده
به سینه میزندم سر دلی که کرده هوایت
دلی که کرده هوای کرشمه های صدایت
نه یوسفم نه سیاوش به نفس کشتن و پرهیز
که آورد دلم ای دوست تاب وسوسه هایت
ترا ز جرگه انبوه خاطرات قدیمی....
برون کشیده ام و دل نهاده ام به صفایت
تو سخت و دیر به دست آمدی مرا و عجب نیست
نمیکنم اگر ای دوست! سهل و زود رهایت
گره به کار من افتاده است از غم غربت
کجاست چابکی دستهای عقده گشایت؟
"دلم گرفته برایت" زبان ساده عشق است
سلیس و ساده بگویم: دلم گرفته برایت!