مهدی فرجی

هر قدر هم ساکت نشستن مشکلت باشد
حرف دلت تامیتوانی دردلت باشد

یک عمر در گفتن دویدی ٬ کوله بارت کو؟
این سهم خیلی کم نباید حاصلت باشد

حالا که اینقدر از تلاطم خسته ای برگرد
اما اگر خاکی بخواهد ساحلت باشد!

تا وقت مردن روی خوشبختی نمی بینی
تا درد و رنج آغشته با آب و گلت باشد

احساس غربت میکنی وقتیکه شوقی نیست
حتی اگر یک عمر جایی منزلت باشد

اصلا بگو کی در ازای شعر نان داده؟
یاخنده ای٬ حرفی ...که شاید قابلت باشد

از گفتنی ها با تو گفتم بعد از این بگذار
دست خود دیوانه ات(یا عاقلت)باشد

امروز و فردا میکنی؟ امروز یا فردا 
یکدفعه دیدی وقت مهر باطلت باشد

بر شانه هایت باز دنبال چه میگردی؟ 
انگیزه پرواز باید در دلت باشد

ای بابا


گفتی که مرا دوست نداری گله ای نیست  


بین من و عشق تو ولی فاصله ای نیست  


گفتم که کمی صبر کن و گوش به من کن  


گفتی که نه باید بروم حوصله ای نیست  


پرواز عجب عادت خوبیست ولی حیف  


تو رفتی و دیگر اثر از چلچله ای نیست  


گفتی که کمی فکر خودم باشم و آن وقت  


 
جز عشق تو در خاطر من مشغله ای نیست  


رفتی تو خدا پشت و پناهت به سلامت  


بگذار بسوزد دل من مساله ای نیست