هیچکس از حال ما پرسید ، نه !!


هیچکس اندوه ما را دید ، نه !!


هیچکس اشکی برای ما  نریخت


هر که با ما  بود از ما می گریخت


چند روزی هست حالم دیدنیست


حال من از این و آن پرسیدنیست


گاه بر روی زمین زل میزنم


گاه بر حافظ تفأل میزنم


حافظ فرزانه فالم را گرفت


یک غزل آمد که حالم را گرفتم:


«ما ز یاران چشم یاری داشتیم


خود غلط بود آنچه می پنداشتیم»