هیچکس از حال
ما پرسید ، نه !!
هیچکس اندوه
ما را دید ، نه !!
هیچکس اشکی
برای ما نریخت
هر که با ما
بود از ما می گریخت
چند روزی هست
حالم دیدنیست
حال من از این
و آن پرسیدنیست
گاه بر روی
زمین زل میزنم
گاه بر حافظ
تفأل میزنم
حافظ فرزانه
فالم را گرفت
یک غزل آمد که
حالم را گرفتم:
«ما ز یاران
چشم یاری داشتیم
خود غلط بود
آنچه می پنداشتیم»