آهسته آمد به بالا، دستی که دریاترین بود

تصویر نابی که دیدند، مردم ز دریا، همین بود

چرخاند و خالی شد از آب، جایی که باید بنوشد

سهم ابوفاضل از عشق، جای تعجّب، یقین بود

گفتم که در مدّ دریا، تصویر ماهی نشسته ست

ماهی که آن شب نگاهش، غمگین و سرد و حزین بود

گفتم که تصویر او را، دریا به دریا کشیدند

گفتم که تقدیر او را، شمشیرها در کمین بود

عشق ست و گاهی تغیّر، باید که از خود جدا شد

دیدی که بی دست افتاد! مردی که عاشق ترین بود

 

شاعر: سیدعلی اصغر موسوی

نظرات 1 + ارسال نظر
زائر شنبه 25 آبان‌ماه سال 1392 ساعت 14:26

زائر شدم نسیم، صدای مرا گرفت
از دستم التماس دعای مرا گرفت

یک شب کنار پنجره فولاد، مادرم
آن قدر گریه کرد شفای مرا گرفت

یک پارچه گره زد و تا سال های سال
«سهمیه امام رضای»1 مرا گرفت

صحن تو، آسمان تو، گنبد طلای تو
حتی مجال کرب و بلای مرا گرفت

ایمان نداشتم که ضمانت کنی مرا
تا این که آهو آمد و جای مرا گرفت



.
.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد