مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز

مرگ خود می بیینم و رویت نمی بینم هنوز

بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم

شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز

آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت

عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز

روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم

گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز

گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست

در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز

سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند

صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز

خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی

طفلم و نگشوده چشم مصلحت بینم هنوز

نظرات 2 + ارسال نظر
حمید یکشنبه 1 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 19:49

سلام داش جعفر
این برنامه ی سبلان یکی از بهترین برنامه ها بود چرا که رفیقی مثل تو پیدا کردم.
برادر کوچک تو حمیدرضای طهرانی
یاعلی(خدای معرفت)

نیروانا جمعه 13 مرداد‌ماه سال 1391 ساعت 06:09

خیلی وب قشنگی دارین مخصوصا شعرایی که گذاشتین.مرسسسیییی.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد