مردم از درد و نمی ایی به بالینم هنوز
مرگ خود می بیینم و رویت نمی بینم هنوز
بر لب آمد جان و رفتند آشنایان از سرم
شمع را نازم که می گرید به بالینم هنوز
آرزو مرد و جوانی رفت و عشق از دل گریخت
عم نمی گردد جدا از جان مسکینم هنوز
روزگاری پا کشید آن تازه گل از دامنم
گل بدامن میفشاند اشک خونینم هنوز
گر چه سر تا پای من مشت غباری بیش نیست
در هوایش چون نسیم از پای ننشینم هنوز
سیمگون شد موی و غفلت همچنان بر جای ماند
صبحدم خندید و من در خواب نوشینم هنوز
خصم را از ساده لوحی دوست پندارم رهی
سلام داش جعفر
این برنامه ی سبلان یکی از بهترین برنامه ها بود چرا که رفیقی مثل تو پیدا کردم.
برادر کوچک تو حمیدرضای طهرانی
یاعلی(خدای معرفت)
خیلی وب قشنگی دارین مخصوصا شعرایی که گذاشتین.مرسسسیییی.