زن جوان غزلی با ردیف " آمد " بود

که بر صحیفه ی تقدیر من مسوّد بود

زنی که مثل غزل های عاشقانه ی من

به جسن مطلع و حسن طلب زبانزد بود

مرا زِ قید زمان و مکان رها می کرد

اگر چه خود به زمان و مکان مقیّد بود

به جلوه و جذبه در ضیافت غزلم

میان آمده و رفتگان سرآمد بود

زنی که آمدنش مثل "آ" یِ آمدنش

رهایی نفس از حبس های ممتد بود

به جمله ی دل من مسندالیه " آن زن "

و " است " رابطه و " باشکوه " مسند بود

زن جوان نه همین فرصت جوانی من

که از جوانی من رخصت مجدّد بود

میان جامه ی عریانی از تکلّف خود

خلوص منتزع و خلسه ی مجرّد بود

دو چشم داشت _ دو " سبزآبی " بلاتکلیف _

که بر دوراهی " دریا چمن " مردّد بود

به خنده گفت : ولی هیچ خوب مطلق نیست !

زنی که آمدنش خوب و رفتنش بد بود

 

نظرات 4 + ارسال نظر
سیتاک سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 09:34 http://sitaak.blogsky.com/

سلام
اشعارتان بی نهایت زیبا و دلنشین و استادانه است .
از جمع این همه زیبایی بی نهایت سپاسگزارم .
سلامت و پیروز باشید.

بابا سه‌شنبه 6 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 11:58 http://www.ourfamily.rzb.ir

نمک!!
برای دفع چشم زخم نمک پاشیدم

خاطره جمعه 9 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 19:43 http://rahalost.blogsky.com

سلام ....
اشعار زیبایی بود از این که مهمان احساس زیبایت بودم سپاس گذارم

خاطره جمعه 16 تیر‌ماه سال 1391 ساعت 10:33 http://rahalost.blogsky.com

اشعار زیبایی میسرایید . موفق باشید.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد