دل می رود

دل می رود...

ای ساربان آهسته ران، کارام جانم می رود
وان دل که با خود داشتم، با دلستانم می رود

من مانده ام مهجور از او، بیچاره و رنجور ازو
گویی که نیشی دور ازو، در استخوانم میرود

گفتم به نیرنگ و فسون، پنهان کنم ریش درون
پنهان نمی ماند که خون، بر آستانم می رود

محمل بدار ای ساروان، تندی مکن با کاروان
کز عشق آن سرو روان، گویی روانم می رود

او می رود دامن کشان، من زهر تنهایی چشان
دیگر مپرس از من نشان، کز دل نشانم می رود

برگشت یار سرکشم، بگذشت عیش ناخوشم
چون مجمری پر آتشم، کز سر دخانم می رود

با آنهمه بیداد او، وین عهد بی بنیاد او
در سینه دارم یاد او، یا بر زبانم می رود

باز آی و بر چشم نشین، ای دلستان نازنین
کاشوب و فریاد از زمین، بر آسمانم می رود

شب تا سحر می نغنوم، واندرز کس می نشنوم
وین ره نه قاصد می روم، کز کف عنانم می رود

گفتم بگریم تا ابل، چون خر فروماند به گل
وین نیز نتوانم که دل، با کاروانم می رود

صبر از وصال یار من، برگشتن از دلدار من
گرچه نباشد کار کم، هر کار از آنم می رود

در رفتن جان از بدن، گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن، دیدم که جانم می رود

سعدی فغان از دست ما، لایق نبودی بی وفا
طاقت نمی آرم جفا، کار از فغانم می رود

 

نظرات 2 + ارسال نظر
مهدی حاجیانی ( آبین ) دوشنبه 15 فروردین‌ماه سال 1390 ساعت 12:09 http://aabin.blogsky.com

واقعا عاشقانست این شعر خیلی هم دردناکه اگر ادم اهل دل باشه و عاشق دردش رو خوب میفهمه دردش دقیقا قلب رو نشونه میگیره
سعدی هم که فکر میکنم جاودانه ترین عاشقانه سرای دنیای شعر باشه تا به حال هیچ شعری مثل شعر سعدی احساساتم رو بازی نداده البته توی حیطه ی شعر چون ترانه بحثش جداست

zeya پنج‌شنبه 1 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:00

دمت جیز لذت بردیم اسم وبلاگتو میدم جمشیدی حال کنه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد