ناصر فیض

باید که شیو ه ی سخنم را عوض کنم

شد، شد، اگر نشد، دهنم را عوض کنم

گاهی برای خواندن یک شعر لازم است

روزی سه بار انجمنم را عوض کنم

از هر سه انجمن که در آن شعر خوانده ام

آنگه مسیر  آمدنم را عوض کنم

در راه اگر به خانه ی یک دوست سر زدم

اینبار  شکل در زدنم را عوض کنم

وقتی چمن رسیده به اینجای شعر من

وقت است قیچی چمنم را عوض کنم

پیراهنی به غیر غزل نیست در برم

گفتی که جامه ی کهنم را عوض کنم

دستی به جام باده و دستی به زلف یار

پس من چگونه پیرهنم را عوض کنم؟

شعرم اگر به ذوق تو باید عوض شود

با ید تما م آنچه منم را عوض کنم

دیگر زمانه شاهد ابیات زیر نیست

روزی که شیوه ی سخنم را عوض کنم

***

باید پس از شکستن یک شاخ دیگرش

جای دو شاخ کرگدنم را عوض کنم

مرگا به من! که با پر طاووس عالمی

یک موی گربه ی وطنم را عوض کنم

وقتی چراغ مه شکنم را شکسته اند!

باید چراغ مه شکنم را عوض کنم

عمری به راه نوبت ماشین  نشسته ام

امروز می روم لگنم را عوض کنم

تا شاید اتفاق نیفتد از این به بعد

روزی هزار  بار فنم را عوض کنم

با من برادران زنم خو ب نیستند

باید برادران زنم را عوض کنم!

دارد قطار عمر کجا می برد مرا؟

یارب! عنایتی!  ترنم را عوض کنم

ور نه ز هول مرگ زمانی هزار بار

مجبور می شوم کفنم را عوض کنم

 

صالح واعظی

شیرین مدام در طلب شوی دیگری

فرهاد دل سپرده به بانوی دیگری

دیگر عصای معجزه کاری نمی کند

مارا فریفتند به جادوی دیگری

اوضاع روبراه تر از این نمی شود

این شهر رفته است خدا سوی دیگری

یعقوب با لباس تو بینا نمی شود

یوسف! گرفته پیرهنت بوی دیگری

وقتی که دست های تو در فکر خدعه اند

باید که تکیه داد به بازوی دیگری

پاهای من توان رسیدن نداشتند

ما مانده ایم و حسرت زانوی دیگری

این حرف ها مسکن درد من و تو نیست

باید امید بست به داروی دیگری